جدول جو
جدول جو

معنی زبان افگندن - جستجوی لغت در جدول جو

زبان افگندن
(دَ / دُ بِ یِ اَ کَ دَ)
شعله افکندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ / دُ اَ تَ)
زبان بریدن. ساکت کردن. (آنندراج) :
مگر ز باغ ارم باصفاش حرفی گفت
که تیغ باد سحر غنچه را زبان افکند.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو جَ)
مرکّب از: ب + زبان + افکندن، بزبان داشتن. رسوا کردن:
در حسن به او گل سخنی زیر زبان داشت
افکنده دلی زود نشیمن بزبانها.
آصفی (از آنندراج)،
رجوع به بزبان داشتن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ خوا / خا تَ)
کباب پختن. (بهار عجم) (آنندراج). قرار دادن گوشت به قطعات کرده بر آتش بقصد برشته و بریان شدن و اطلاق کباب بر گوشت مجاز است:
ما ز روی آتشین او نقاب افگنده ایم
باراول ما بر این آتش کباب افگنده ایم.
میرزا صائب (از آنندراج).
و رجوع به کباب کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزبان افکندن
تصویر بزبان افکندن
رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنان افگندن
تصویر عنان افگندن
دهنه زدن، به سوی خود کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار